-
جواد
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1385 15:22
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 15:29
-
تقدیم به معصومه جون
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 15:18
تقدیم به معصومه که عزیز ترینه
-
تقدیم به معصومه خانم
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 15:00
معشوق من ... پشم آورد اسب طربم ... خشم آورد یار از بر من برفت بی پنبه و پشم باز آمد و ، هم پنبه و هم پشم آورد
-
تقدیم به معصومه جون
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 14:59
جان ، در ره غم هاش خطر باید کرد آسوده دلی ، زیر و زبر باید کرد وآنگه ، ز رضای یارِ نادیده اثر با درد دل ، از جهان گذر باید کرد
-
طبان بزن بزن
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 09:59
طبان بزن بزن که نابود شدم بر تار غروب زندگی پود شدم
-
شعر ارسالی از طرف باغ رویاها
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 12:20
دوستت دارم تو می خواهی مرا باز می ترسم نمی دانم چرا وای اگر روزی فراموشمم کنی با غم هجران هم آغوشم کنی
-
عصر غمگینی
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 11:52
عصر غمگینی است و من مثل خودم دوباره در خیالم در این سکوت گستاخ شاید تشییع نام تو از از ابرک فکر من ببارد و توهم خطهای دفتر مرا سیاه می کنی بی آنکه دست تو دخالت کند از بین دیوارهای ابهام سرک می کشد عصر غمگینی است پارک دفتر من سبز است کودکان قلم تاب بازی می کنند و بچه های جوهر نقش می افرینند . بازهم روی زیبا بی تو را در...
-
دستهای مهربان
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 11:52
دستهای مهربان تو به تو نزدیک شده ام از حس غریبی که دلتنگم می کند .فهمیده ام که به تو نزدیک شده ام حالا دیگر زندگیم آن پنجره روبه دریاست که هر روز چشمانت را تابی تازه می گیرد حالا دیگر زندگیم دستهای توست دستهای مهربان تو
-
فراموشت نخواهم کرد
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 11:51
فراموشت نخواهم کرد فراموشت نخواهم کرد ... که در این آسمان تیره از ابر شقاوت تنها به تو اندیشیدن می آموزد مکان و آفتاب را فراموشت نخواهم کرد . لب بوسد آنروز که در زیر گرد و خاک زندگی اشک یادت از گونهی افسرده ام غبار خستگی بشوید فراموشت نخواهم کرد ... که بزرگی یاد تعو در کالبد کوچک فراموشی نمی گنجد فراموشت نخواهم کرد...
-
یاد تو
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 22:00
یاد تو در صبحی رنگباخته من نشان از خوبیها می گیرم در ظاهری کمرنگ که آفتاب دزدانه می تابد از پس ابرها در میان برفهای دیروزی که از بامها بر کوچه ها افتاده اند من پی انصاف می گردم در عصری که خورشید پامچال است زیر دست و پای ابرهای مخوف من به امید طلوع فردایش انتظار می کشم در غروبی مخرون و ناچار از شذیرش خورشید در میان اشک...
-
شاید
شنبه 10 دیماه سال 1384 00:12
شاید شاید : دیگر سنگریزه ای پذیرای قدمهایم نشود و هیچ خاکی ... شاید: دیگر دریائی رو به من موج نزند شاید : دیگر هیچ خاطره خوبی تکرار نشود شاید: هیچ گوش شنوایی نشنود درد دلم را شاید: این آخرین نفسها باشد و هیچ مهر سر بسته ای مرا نخواند شاید: هیچ ستاره ای برایم چشمک نزند شاید: من نباشم ، تو نباشی و حوصله نباشد شاید: هیچ...
-
مرز دلتنگی
جمعه 9 دیماه سال 1384 14:43
مرز دلتنگی یک نفر از آنسوی دلتنگی صدایم می زند می روم تا ادامه دهم لحظه های غریب او را شاید مرحمی بر زخم کهنه ی شقایق ... از افق کهنه آرزوها چراغ نا امیدی چشمانم سرک می کشد به دریای پر تلاطم زندگی و من نمی دانم تو را از کجا شروع کنم که شایسته تو باشد کبوتر های خسته بر درخت خیالم لانه ساخته اند و من همچنان بی صبرانه...
-
ز چشم روزگار افتادم - تقدیم به معصومه
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 21:11
ز چشم روزگار افتادم شاخه ای خشکیده ام بی برگ و بار افتاده ام قطره ای از اشکم ز چشم روزگار افتاده ام سایهی لرزان بیدم هستی و مرگم یکی است عطر گل یاس مرده ام بی اعتبار افتاده ام شعله شمعی که اندر نمیر راه زندگی در گذر گرد و باد نابکار افتاده ام
-
به یاد غربت دل عاشق - مجتبی پیری
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 00:14
به یاد غربت دل عاشقان ای شاهد پرپر شدنم کنون که سیل واژه ها سد سکوت را می شکند و جمله ها را همچو آب خروشان بر بسته کاغذ جاری می سازم شاید تو ندانی که بر من چه می گذرد نمی دانی چون حکایتش با تو نگفته ام بدینسان غافلی که جدائیت تلخ ترین حادثه ایام من می باشد و بر این باور که باید برای تو گریه کنم پرده بی دیدار می افکنم...
-
به نام دوست برای دوست فدای دوست
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 00:51
به نام دوست ، برای دوست ، فدای دوست می نویسم یادگاری تا بماند روزگاری ، گر نماندم روزگاری این بماند یادگاری تنها کسی مرا درک می کند یک روز زادگاه مرا ترک می کند زیبا رویان این جهان چه سفت است دلشان باید از جهان بگذرد هرکه شود عاشقشان دوستی را دوست دارم در پناه نام دوست دوست محبوبی که معصومه نام اوست عزیزم : زندگی...