کلبه عشق

عشق من شکوفه

کلبه عشق

عشق من شکوفه

یاد تو

یاد تو

در صبحی رنگباخته من نشان از خوبیها می گیرم

در ظاهری کمرنگ که آفتاب دزدانه می تابد از پس ابرها

در میان برفهای دیروزی که از بامها بر کوچه ها افتاده اند من پی انصاف می گردم

در عصری که خورشید پامچال است زیر دست و پای ابرهای مخوف

من به امید طلوع فردایش انتظار می کشم در غروبی مخرون و ناچار از شذیرش خورشید

در میان اشک غم بر ساحل گناهان قدم می زنم و لالایی مرگ می خوانم

در این شب بی ستاره که آواز قویی بر شاخصاری دور دست . قصه مرگ جوانه را بازگو می کند من به پای برهنه یاد تو از دنبال می کنم :

در سراشیبی که نامش زندگی است من آرام و بی صدا با دلی خونین در سکوتی مطلق و دیدگانی پر از اشک با قلبی شکسته ، سینه ای مالامال آزانش ، پاهایی خسته و دلی در حسرت نشسته با دستان بی توان و با سرمای پر غوغا می روم تا شاید .

« روزی گمشده خویش را بیابم »

شاید

 

شاید

شاید : دیگر سنگریزه ای پذیرای قدمهایم نشود و هیچ خاکی ...

شاید: دیگر دریائی رو به من موج نزند

شاید : دیگر هیچ خاطره خوبی تکرار نشود

شاید: هیچ گوش شنوایی نشنود درد دلم را

شاید: این آخرین نفسها باشد و هیچ مهر سر بسته ای مرا نخواند

شاید: هیچ ستاره ای برایم چشمک نزند

شاید: من نباشم ، تو نباشی و حوصله نباشد

شاید: هیچ جوی همنفس من نگردد و هیچ شعله ای در ظلمتدنیای منفروزان شود

شاید: دیگر هیچ گنجشکی خرده نانهایم را نخورد و هیچ آفتابی برف خانه ام را آب نکند

شاید هم ...

گفته بودم پر از ترس و دلهره ام واسیه قفس عقل شده ام روح و تنم ولی امروز پر از جرأت عشق شده ام و به سرم زده که به دریای دلت دل بزنم

 

مرز دلتنگی

مرز دلتنگی

یک نفر از آنسوی دلتنگی صدایم می زند می روم تا ادامه دهم لحظه های غریب او را شاید مرحمی بر زخم کهنه ی شقایق ... از افق کهنه آرزوها چراغ نا امیدی چشمانم سرک می کشد به دریای پر تلاطم زندگی و من نمی دانم تو را از کجا شروع کنم که شایسته  تو باشد

کبوتر های خسته بر درخت خیالم لانه ساخته اند و من همچنان بی صبرانه منتظرم . منتظر طلوعی نو . افقی دوباره و رنگین کمانی تازه . از محبت برایم بگو از غرش بغض ابر در تاریکیهای باریک عمر از خودت برایم بگو از آینه بغض در نگاه پنجره چرا کسی خوابهایم را نمی دزدد . چرا نفس کشیدنت را از من دریغ می کنی کجای چشمای ستاره خبر از هجرت پرستو می داد .

کبوتر خیال من زاینده ی خاطرات تو است چرا ابر شقاوت را بر دشت دلم نمی بارانی از چه هراس داری . چرا ؟ ... دیگر ادامه ام نده ای فکر . لحظه هایت را به دست نواز شکر خواب من بسپار خواب ادامه ام را تعیین می کند .

 

ز چشم روزگار افتادم - تقدیم به معصومه

                               

                                    ز چشم روزگار افتادم

شاخه ای خشکیده ام بی برگ و بار افتاده ام

                           قطره ای از اشکم ز چشم روزگار افتاده ام

سایه‌ی لرزان بیدم هستی و مرگم یکی است

                          عطر گل یاس مرده ام بی اعتبار افتاده ام

شعله شمعی که اندر نمیر راه زندگی

                          در گذر گرد و باد نابکار افتاده ام

به یاد غربت دل عاشق - مجتبی پیری

به یاد غربت دل عاشقان

ای شاهد پرپر شدنم کنون که سیل واژه ها سد سکوت را می شکند و جمله ها را همچو آب خروشان بر بسته کاغذ جاری می سازم شاید تو ندانی که بر من چه می گذرد نمی دانی چون حکایتش با تو نگفته ام بدینسان غافلی که جدائیت تلخ ترین حادثه ایام من می باشد و بر این باور که باید برای تو گریه کنم پرده بی دیدار می افکنم کنون موسیقی احساس غم بر کوچه باغ فکرم طنین انداخته و تو همچون حقیقتی سرشار از هزاران خاطره ی تلخ و شیرین در آن تبلور می کند ... روزی که بیایم از تو خواهم پرسید آیا الفبای گریه می دانی ؟

شاید به من بیاموزی تا بر صفحه ی سفید اما سیاه از خطهای غم انگیز دفترم بگریم

این دفتر که همانا بارش ملایم ترانه و سرود بر سرزمین یادت است به تو تقدیم می کنم هر چند که آنقدر زیبا ننوشته ام که علاقه ی بی حد و حصرم را به تصویر بگشانم و می دانم که طبع جویا و کنجکاو تو را  راضی نخواهد کرد .

به نام دوست برای دوست فدای دوست

 

  

 

به نام دوست ، برای دوست ، فدای دوست

 

 می نویسم یادگاری تا بماند روزگاری ، گر نماندم روزگاری این بماند یادگاری

 

تنها کسی مرا درک می کند         

یک روز زادگاه مرا ترک می کند        

زیبا رویان این جهان چه سفت است دلشان     

  باید از جهان بگذرد هرکه شود عاشقشان        

دوستی را دوست دارم در پناه نام دوست       

 

                         دوست محبوبی که معصومه نام اوست                           

عزیزم :

 

زندگی مانند جاده ای است که پر از پیچ و خم است

و در انتهای آن نوشته است دور زدن ممنوع پس

سعی کن تا می توانی به انتهای آن نرسی چرا که

فرصت دور زدن نداری ، پس اگر ، زندگی مرگ است

و مرگ هم زندگی است درود بر مرگ و مرگ بر زندگی

 

 

 

در این دنیا نکردم من گناهی           فقط کردم به چشمانت نگاهی

 

دنیا با تمام زیبائیهایش فدای یک لحظه با تو بودن 

ز نامردی های روزگار گله دارم