مرز دلتنگی
یک نفر از آنسوی دلتنگی صدایم می زند می روم تا ادامه دهم لحظه های غریب او را شاید مرحمی بر زخم کهنه ی شقایق ... از افق کهنه آرزوها چراغ نا امیدی چشمانم سرک می کشد به دریای پر تلاطم زندگی و من نمی دانم تو را از کجا شروع کنم که شایسته تو باشد
کبوتر های خسته بر درخت خیالم لانه ساخته اند و من همچنان بی صبرانه منتظرم . منتظر طلوعی نو . افقی دوباره و رنگین کمانی تازه . از محبت برایم بگو از غرش بغض ابر در تاریکیهای باریک عمر از خودت برایم بگو از آینه بغض در نگاه پنجره چرا کسی خوابهایم را نمی دزدد . چرا نفس کشیدنت را از من دریغ می کنی کجای چشمای ستاره خبر از هجرت پرستو می داد .
کبوتر خیال من زاینده ی خاطرات تو است چرا ابر شقاوت را بر دشت دلم نمی بارانی از چه هراس داری . چرا ؟ ... دیگر ادامه ام نده ای فکر . لحظه هایت را به دست نواز شکر خواب من بسپار خواب ادامه ام را تعیین می کند .