به یاد غربت دل عاشقان
ای شاهد پرپر شدنم کنون که سیل واژه ها سد سکوت را می شکند و جمله ها را همچو آب خروشان بر بسته کاغذ جاری می سازم شاید تو ندانی که بر من چه می گذرد نمی دانی چون حکایتش با تو نگفته ام بدینسان غافلی که جدائیت تلخ ترین حادثه ایام من می باشد و بر این باور که باید برای تو گریه کنم پرده بی دیدار می افکنم کنون موسیقی احساس غم بر کوچه باغ فکرم طنین انداخته و تو همچون حقیقتی سرشار از هزاران خاطره ی تلخ و شیرین در آن تبلور می کند ... روزی که بیایم از تو خواهم پرسید آیا الفبای گریه می دانی ؟
شاید به من بیاموزی تا بر صفحه ی سفید اما سیاه از خطهای غم انگیز دفترم بگریم
این دفتر که همانا بارش ملایم ترانه و سرود بر سرزمین یادت است به تو تقدیم می کنم هر چند که آنقدر زیبا ننوشته ام که علاقه ی بی حد و حصرم را به تصویر بگشانم و می دانم که طبع جویا و کنجکاو تو را راضی نخواهد کرد .
سلام
کلبه عشق تعبیرزیباییست.
موفق باشی.
روزبه روز شد.
بابا وبلاگ نویس....بابا طراح....بابا عاشق..بابا..بابا..بابا.... در کل کارت عالیه ....یه سری هم به وبلاگ ما بزن هر چند که به پای شما نمی رسه